تنهایی واقعا بد کوفتیه ها
البته بیکاری از اون بدتره...
حضور تو جو اکثر مواقع تخمی خانواده هم از اون دوتای قبلی بدتره
بی پولی که بدتر از بالاییا
مسیر همیشگی پیاده رویم رو اومدم که توی فضای سبز کوچولوی
لب خیابون بشینم و کافه ی بغلیش رو سنگفرشاش نیمکت زده
اکثر مواقع خلوت بود
الان تمام نیمکتها پره و من واقعا حس تنهایی بیشتری بهم دست داد
چرا که تو خونه دچار پوچی شده بودم و نشستم مث چی ارای ش کردم
لباس جدیدام پوشیدم که شاید حالم بهتر شه
از خونه زدم بیرون و اومدم اینجا دیدم فقط من تنهام انگار
البته فکر نکنین منم رفتم کافه ها
نه
من رونیمکتای خود فصای سبز نشستم و با گوشی مدل 2018 که هفته
پیش خورد زمین صفه اش شکست دارم اینجا چرت و پرت مینویسم
وگرنه منم دلم میخواد برم یچیزی بخرم بخورم از کافهه
ولی در ی صورت میتونم برم کسی باهام باشه
یا خلوت ترین حالت ممکن باشه
نمیتونم خودم تنها برم استرس میگیرم و انقد حالم بد میشه که اونی
که خریدم مزه گ و ز میگیره
ی سری جو گیر شدم رفتم و انقد مضطرب بودم نزدیک بود شیکی که خریدم
بریزه کف سالنشون
و تا چن روز حالم بد بود
واقعا چرا من به این نقطه رسیدم؟
تمام زندگیم سعی کردم کسی رو نرنجونم
حتی جاهایی که نیار نبود معذرت خواهی کردم که کسی مبادا ناراحت شه
سعی کردم جوری باشم که حصورم آسیبی نزنه به کسی
سعی کردم از کسی کمک نخوام تا جایی که میشه
اسه رفتم اسه اومدم بدون ی خلاف کوچولو حتی ی دوست پسر داشتن...
فقط با ی نفر سال 94 حرف زدم و الان 1404 ایم و هنوز دوسش دارم
و اون برنمیگرده
تو انتخاب رشته ام و درسم اشتباه کردم و نتیجه اش 5 سال بیکاری
بعد از فارغ تحصیلی شد
نمیخوام چسناله وارد این پست کنم قبلا نوشتم
میدونم نباید شرایط زندگی خودم رو با کسی مقایسه کنم
ولی نمیشه...
کدوم یکی از اونا عزیزترین کسش بیمار بود چند سال اونم بیمار روان
کی با نوسانات خلقی زندگی کرد؟
هیچ کدوم
کدومشون تو ی خانواده سخت گیر زندگی کرده؟ (همین الان که بیرونم
تا چند دقیقه دیگه گوشیم زنگ میخوره که کجایی چرا نیومدی ساعت
فلانه در حالیکه من نیم ساعته اومدم بیرون اونم تو این سه ماه مونده
تا 27)
و آخرش هم اون آدم سنگ قبرش نصیبت بشه!
کدومشون با دوتا خواهر و برادر نفهم خودخواه زندگی کردن که
همیشه گند بالا آوردن و فقط تنش و جر و بحث تو خونه درست کردن
کدومشون همیشه ترسیدن کاری کنن چون فقط خشم بابا بعدش اومده تو
ذهنش (واسه من کم بوده این داستان شاید دوسه بار اونم چن سال پیش
ولی ی مضطرب عصبی شدم چون شاهد بودم و ترسیدم از هرجیز
که شاید با منم آره)
و هزاران گوه دیگه...
ولی خب بازم این حقم نبود...
واقعا راسته که میگن آدم باید پیشونیش بلند باشه خوشگلی مهم نیست
عزت نفسم گ وزه ولی تنها چیزی که بهش اطمینان دارم
چهرمه اونم انقد شنیدم که میگن وای چقد قشنگه
چقد فلانی مطمئن شدم
در حدی که دیدم غیر مستقیم دو نفر بهم گفتن فلانی نگا کن
چقد قشنگه بعد.رفتن دوستاشون آوردن که من. ببینن!
ولی بختم قهوه ای از آب درومده...