گرفتاری شدما...

درباره همسایه ها فکر کنم نوشتم

کلا انگار نصف روز رو تو خونه ما میگذرونن

جماعت عجیبین، رو مخمن دیگه

دوساعته اینجان

هنوز شام نخوردم، گشنمه

تو اتاق نشستم ک اینا رفتن برم پایین

الان از فشار دسشویی خودم خیس میکنم دیگه

و از گشنگی هم تلف میشم

لامصب دو ساعته نشستین

حرفیم دیگه نیست بزنین

ساکتین

پاشو برو دیگه

واقعا آدم اینجوری ندیدم

خدایا فکر میکنم شهر ب شهر اختلاف فرهنگی و اجتماعی وجود داره

خدا شاهده فقط ی خیابون اومدیم اینورتر

تازه شاید بشه گفت کوچه هم ن خیابون

انقد از نظر سطح فرهنگی پایین ترن آدمای کوچه که اصلا

پشمام ریخته

مگه فقط ی خیابون نبود؟

چرا اینطوریه

جالبه...

تا حالا دقت کردین دخترایی که متاهل میشن چقد تغییر میکنن؟

تقریبا تمام دوستام ازدواج کردن به جز یکی دو نفر

و همه اینا قبل ازدواج یچیز دیگه بودن و بعدش یچی دیگه

مدت زمان ازدواج هم مهم نیستا فقط اسم طرف بره تو شناسنامه

حتی چت کردنشون هم تغییر میکنه، الان داشتم نگاه میکردم متوجه شدم

که از استیکر استفاده نمیکنن حتی ایموجی هم خیلی کم استفاده میکنن

درحالیکه قبل ازدواج اینطوری نبودن

باهاشون ک چت میکنی حس میکنی 5 سالته

انقد یجوری شده مدل چت کردنشون، چه مرگتونه اخه

یا اون زمان چت میکردن، حرف میزدن الان نه نهایتا ی تماس سادس که

اونم چند دقیقه بیشتر حرف نمیزنه وای شوهر عنم اومد

اومد که اومد این بیعشور بازیا چیه

سرم شلوغه؟؟

سرت شلوغ چیه

ی خونه دو نفرس چ کاری داری آخه

از چسیا ک نگم موقع چسی اومدن خیلی خوب همه چی متاهلی فلانه

بعذ تو چسناله ها ذات اصلی و زندگی رو میبینی

انگار نهنگ بالدار شکار کردن

نکبتا

واقعا کم خانمی هست خودشو خراب نکنه گند نزنه به شخصیتش

خودم دخترم

ولی مردا تو این چیزا و رفاقت و اینا خیلی بهترن!

دعا گرفتن...

چن وقت پیش داشتم به این فکر میکردم شاید پسره رفته

واسم دعا گرفته که نمیتونم فراموشش کنم و دهنم سرویس شده

دوسه ماه دیگه میشه 11 سال تموم!

الان ی پست تو اینستا دیدم نوشته بود

فکر کنم این پسره رفته واسم دعا گرفته وگرنه

نمیشه پذیرفت این همه وقت از ی عن خوشم بیاد 😐😂

دلم نمیاد اینطوری بگم ولی خب همینه دیگه

اخلاق صفر

محبت منفی

قیافه که کلا هیچیش اونی ک سلیقمه نبود

دیدار 0

مکالمه 0

کات 20

ده سال رابطه تموم میشه چن وقت دیگه از این ده سال حدود 4 سال

شاید بیشتر کات بودیم 😂

الانم تو دوره ی دوساله ی کات دومیم

نمیدونم برمیگرده یا نه

نمیدونم اصلا چی این ادمو میخوام انقد

واقعا هیچی نداره

حتی پول هم نداره بگم ب خاطر پوله 😂

خدا زده تو کمرم

تو بدترین حالت ممکن هم که ولم کرد رفت

ی خاستگار دارم خرپوووول

در واقع داشتم چون نیم ساعت پیش به واسطه گفتم

دلم کنین نمیخوام حتی ی کلمه حرف بزنم با پسری

حتی این هجع گفتن این آقا این همه چیزمیز داره

خانوادش فلانه خودش بهمانه تو پول غرق میشی

حتی برا ثانیه ای دلم نلرزید

پروندشو حتی نداشتم باز بشه

به خاطر کی؟

ب خاطر چی؟

اگه این جفتک انداختن ب بخت نیست پس چیه؟

پشیمونم نیستم

خرم بخدا

استرس گرفتم...

یکی از دوستان قدیمی بابا که خیلی صمیمی هم هست

ولی از قصا چندین سال بود همدیگرو ندیده بودن

زنگ زدن دارن میان خونه

فکر کردم خودش تنهاس

زن و بچش هم همراهش بودن متاسفانه!

فقط میوه و جایی رو آماده کردم اومدم تو اتاقم

بدون هیچ حرفی

استرس گرفتم نمیتونم بشینم

میدونم بعدش دعوام میکنن چرا ننشستی

یعنی ضایعس؟

حس بدی دارم

چرا پسر جوونشون هم باهاشون اومده؟

این بیشتر استرسیم کرد

مشکوکن🤦🏻‍♀️

یعنی ضایعس ی لحطه هم ننشستم اومدم تو اتاقم؟

همه رو مبل نشستن من بخوام بشینم باید ی گوشه رو زمین بشینم. اونم

تنها معذب میشم مث مار زخمی هی میپیچم به خودم و با دست

و گوشی و اینا خودم سرگرم میکنم

فرارم بهتره نه؟

فقیرترین...

فقر واقعا بدجیزیه

میخواد فقر فرهنگی باشه مال باشه یا هرنوع دیگه ای از فقر

فکر میکنم مردم کشور ما در فقیرترین حالت خودشون از همه نظرها باشن

میخواستم بیام چسناله مالی بکنم که ی صحنه ی بدتر الان توی این فضای

سبز کوچولو دیدم که اعصابم بهم ریخت کمی

رفته بودم بیرون ی دست فروش دیدم توت فرنگی داره و تازس‌

قیمت گرفتم گفت کیلو 150 گفتم با 100 تومن بهم بده

پلاستیک داد دستم خودش ریخت توش کشیدش گفت 170

با اینکه گفته بودم 100 تومن میخوام و از اونجایی که دیگه روم نمیشد

بگم بکنش 100 تومن گفتم بکنش همون 150 و همون وسط که خودم

گیر بودم ی پیرزنی اومد حرف زد که خیلیم متوجه نمی‌شدم چی میگه

دستفردشه پرسید چی میگی خاله گفت ی موز میخری واسم

حوصله نداشتم چیزی نگفتم آروم گفتم نه

دستفردشه ی موز کند به ش داد و اون رفت

ولی از اونجا که اومدم همش پیرزنه جلو چشمم که جرا من نخریدم واسش

مگه ی موز چی بود؟

البته من خودم که آه در بساط ندارم ی علاف بیکارم که کارت بابام دستمه

کارت ی ادم بازنشسته با خونه ی مهمون گیر و دانشجو آزادی دار

که تا جایی که بتونم هیچی نمیخرم

حتی ی بيسکوئيت هرچند که بابام میگه هرچی دلت میخواد بخر

ولی خودم میدونم پشتش خالیه مرص ندارم که...

همین توت فرنگیم ک خریدم بم نمیچسبه در واقع حالا که دقت میکنم

اگه خودم چیزیو بخوام و بخرم مزه نمیده بهم

ولی خودشون بخرم راحت ترم...

خلاصه که واسه پیرزنه نخریدم البته اونقد هم پیرنبود در واقع سرپا و

سرحال بود فقط یکم شلخته بود

چه بسا وضع اون از من هم بهتر باشه اصلا...

اومدم اینجا نشستم و 5 تا ترنس اونور تر نشستن

از اونا که پسرن ولی میخوان دختر باشن

هنسوری تو گوشم بو ولی حس کردم آدم جلومه

سرمو بلند مردم که موتوری دوتا پسر جوون کنارشون گاز میداد

و نمیدونم چ میگفت بهشون حس کردم ترسیدن

با لیزر سبز مینداخت روشون

دورتادورشون گاز میدادن و چراغ میزدن

بعدم رفتن

الان چن دقیقه بیشتر نگذشته

همشون بلند شدن پخش شدن

اینم از فقر فرهنگی بزرگ!

مگه این بیچاره ها دست خودشونه این زندگیشونه

مظلوم ترینن اینا!

خلاصه که همین!

.

خیلی وقته میخوام گوشی بخرم ولی پول جور نمیشه

که باهاش آنلاین شاپ خوابیدم رو بیدار کنم

گوشی خودم دیگه خیلی قدیمی شده

که همونم بیش از یک هفته اش صفه اش شکسته

روزای اول خیلی سخت بوود

ولی آدمیزاد بنده عادته

به عادت کردم

باید درست شه ولی هی دست دست میکنم...

هوا خیلی خوبه

ی بارون نم نمی هم اومد

کاش اونو بود...

باتری ایرپادمم د از ه تموم میشه

ولی دلم میخواد بشینم و آهنگ گوش بدم

هوا خیلی خوبهههه

بخت قهوه ای...

تنهایی واقعا بد کوفتیه ها

البته بیکاری از اون بدتره...

حضور تو جو اکثر مواقع تخمی خانواده هم از اون دوتای قبلی بدتره

بی پولی که بدتر از بالاییا

مسیر همیشگی پیاده رویم رو اومدم که توی فضای سبز کوچولوی

لب خیابون بشینم و کافه ی بغلیش رو سنگفرشا‌ش نیمکت زده

اکثر مواقع خلوت بود

الان تمام نیمکت‌ها پره و من واقعا حس تنهایی بیشتری بهم دست داد

چرا که تو خونه دچار پوچی شده بودم و نشستم مث چی ارای‌ ش کردم

لباس جدیدام پوشیدم که شاید حالم بهتر شه

از خونه زدم بیرون و اومدم اینجا دیدم فقط من تنهام انگار

البته فکر نکنین منم رفتم کافه ها

نه

من رونیمکتای خود فصای سبز نشستم و با گوشی مدل 2018 که هفته

پیش خورد زمین صفه اش شکست دارم اینجا چرت و پرت مینویسم

وگرنه منم دلم میخواد برم یچیزی بخرم بخورم از کافهه

ولی در ی صورت میتونم برم کسی باهام باشه

یا خلوت ترین حالت ممکن باشه

نمیتونم خودم تنها برم استرس میگیرم و انقد حالم بد میشه که اونی

که خریدم مزه گ و ز میگیره

ی سری جو گیر شدم رفتم و انقد مضطرب بودم نزدیک بود شیکی که خریدم

بریزه کف سالنشون

و تا چن روز حالم بد بود

واقعا چرا من به این نقطه رسیدم؟

تمام زندگیم سعی کردم کسی رو نرنجونم

حتی جاهایی که نیار نبود معذرت خواهی کردم که کسی مبادا ناراحت ‌شه

سعی کردم جوری باشم که حصورم آسیبی نزنه به کسی

سعی کردم از کسی کمک نخوام تا جایی که میشه

اسه رفتم اسه اومدم بدون ی خلاف کوچولو حتی ی دوست پسر داشتن...

فقط با ی نفر سال 94 حرف زدم و الان 1404 ایم و هنوز دوسش دارم

و اون برنمیگرده

تو انتخاب رشته ام و درسم اشتباه کردم و نتیجه اش 5 سال بیکاری

بعد از فارغ تحصیلی شد

نمیخوام چسناله وارد این پست کنم قبلا نوشتم

میدونم نباید شرایط زندگی خودم رو با کسی مقایسه کنم

ولی نمیشه...

کدوم یکی از اونا عزیزترین کسش بیمار بود چند سال اونم بیمار روان

کی با نوسانات خلقی زندگی کرد؟

هیچ کدوم

کدومشون تو ی خانواده سخت گیر زندگی کرده؟ (همین الان که بیرونم

تا چند دقیقه دیگه گوشیم زنگ میخوره که کجایی چرا نیومدی ساعت

فلانه در حالیکه من نیم ساعته اومدم بیرون اونم تو این سه ماه مونده

تا 27)

و آخرش هم اون آدم سنگ قبرش نصیبت بشه!

کدومشون با دوتا خواهر و برادر نفهم خودخواه زندگی کردن که

همیشه گند بالا آوردن و فقط تنش و جر و بحث تو خونه درست کردن

کدومشون همیشه ترسیدن کاری کنن چون فقط خشم بابا بعد‌ش اومده تو

ذهنش (واسه من کم بوده این داستان شاید دوسه بار اونم چن سال پیش

ولی ی مضطرب عصبی شدم چون شاهد بودم و ترسیدم از هرجیز

که شاید با منم آره)

و هزاران گوه دیگه...

ولی خب بازم این حقم نبود...

واقعا راسته که میگن آدم باید پیشونیش بلند باشه خوشگلی مهم نیست

عزت نفسم گ وزه ولی تنها چیزی که بهش اطمینان دارم

چهرمه اونم انقد شنیدم که میگن وای چقد قشنگه

چقد فلانی مطمئن شدم

در حدی که دیدم غیر مستقیم دو نفر بهم گفتن فلانی نگا کن

چقد قشنگه بعد.رفتن دوستاشون آوردن که من. ببینن!

ولی بختم قهوه ای از آب درومده...

تعطیلات تخم مرغی...

اومدیم روستای پدری توی خونه پدری ک با مخروبه هبچ فرقی نداره

آب و هوای تخمی سیاه شدن و خشک شدن پوست

همون اولا هم گوشیم خورد زمین صفه ش خورد شد هنوزم خوردده

نه که خیلی مدل بالا بود خوردم شد ای من ربدم تو شانس

ی مهمون داریم خودش شبیه ب پلنگ صورتیه از لاغری

ولی خروپف میکنه انگار بلنوکو مسجد گذاشتن در گلوش

نمیدونم این صدا از کجا خارج میشه

خب من چطوری بخوابم لامصبا