سال نو...

سال نو همه مبارک باشه

سال نویی با چسناله شروع کنم؟

تا ساعت 3 منتظر بودم بم تبریک بگه نگفت

میدونستم نمیگه

خوابیدم

خواب چی دیده باشم خوبه؟

خواب دیدم یکی از دوستام خواننده شده تو ی کافه رفتم پیشش

بعد آومدم خونه یهو پیام اومد رو گوشیم نگاه کردم دیدم اون آخرین

پیامی که بهم داده رو لایک کرده

انگار دست‌ش خورده باشه ها

تو خواب همش تو کف بودم این یعنی چی

بیدار شدم بعد از گیجی زیاد

دلم واقعا واسه خودم سوخت

حتی تو خواب هم بهم پیام نداد😂

فقط ی پیامی رو لایک کرده بود🤦🏻‍♀️😂

بیچاره من

رفتم واتساپ دیدم رو پروفایلش عکس گذاشته

بعد چند سال

ولی حس بدی گرفتم

حس اینکه یکی بهش گفته به خاطر من سال نویی ی عکس بذار پروفایلت

اونم گفته عکس جدید ندارم

گفته خب عکس اینستات رو بزار

و اونم گذاشته

حس بدی دارم

چه گوهی بخورم خب

پولداری...

داشتم به چند سال پیش فکر میکردم که چقد وضعمون خوب بوده

دم عیده و یادم اومد تا چند سال پیش 6 نفر بودیم 6 تامون

لباس کاامل بیرونی و تو خونه ای میخریدیم واسه عید

حتی جورابشو همه چیز می‌گرفتیم، آجیل، انواع میوه

اولین سال ک کم کم خریدا حذف شد سالی بود که پسته گرون شد

حوالی 93 ‌/94 فک کنم

پسته حذف شد و دست و پا شکسته واسه عید خرید کردیم همه

کم کم هر سال ی چیزی از خریدا کم شد

تا رسید ب الان که هیچ کس هیچ حرفی از خرید چیزی نمیزنه

چون تا چیزی به شدت ضروری نشه کسی چیزی نمیخوره

من مامانم میگم یچی بخر اون ب من میگه

ب داداش میگم اون ب بابا میگه و هیچ کدوم چیزی نمیخریم

حتی تو خورد و خوراک هم موندیم!

یکم میوه یکی از دوستان خانوادگی سوغات آورد عصری

بابا نگاش کرذ گفت نمیتونم میوه بخرمم واسه عید ک میخوایم بریم

اونجا (پایین میگم اونجا کجاست)

قلبم درد گرفت

گفتم همینا میمونن بابا میوه نمیخوریم ک

گفت ینی تا اون موقع میمونن گفتم آره بابا ولش کن

چقد باید واسه ی پدر و سرپرست خانوار سخت باشه

که ی زمانی مایحتاج خانوادش رو تمام و کمال میتونسته تهیه کنه

و الان توی خورد و خوراکش هم مونده

حالا اونجا کجاست؟ شاید فک کنین ی جای باکلاسه

نه عزیزانم ی روستای دور که اگه بارون بزنه یکم سرسبز میشه

و خونه پدری پدر بزرگ ک با لگد محکم بزنی ب دیوار‌ش میریزه روت!

بر پدر و کس و کارتون لعنت که زندگی هممون رو سیاه کردین و شرمندمون

کردین...

تا کی آخه...

تا کی واقعا

بسه دیگه خسته شدیم دیگه

وسط زمستون هر رووووز باید برق بره تابستون چ بلایی میخواین سرمون

بیارین

از ساعت 8 برق رفته الان 11 و خورده ایه

از کار و زندگی و بدبختی افتادیم

پیشرفت قابل توجهی بوذه قبلا یک ساعت و نیم برق میرفت

بعد شد دو ساعت

الان شده 3 ساعت

ی بارکی بیاین کلا قطش کنین همش واسه خودتون

ما که دیگه گوزم واسمون نبوده ی برق جیره بندی داریم اونم نخواستیم

گوشیم 4 درصد شارژ داره

اه

از بابت شانس...

از بابت شانس در 99 درصد موارد اجاقم کور بوده

حال ندارم بگم چرا کل این وبلاگ نشون دهنده ی جوابش هست

دوستام دیگه دارن کم کم عکس بچه ی دومشون رو میفرستن

من هنوز درگیر اونیم که شهریور 93 باهاش آشنا شدم...

هنوز تو خیابونا دنبالش میگردم اتفاقی ببینیمش

11 تا تولد بهش تبریک گفتم!

ولی همیشه نبود

الانم که کلا نیست...

نمیدونم چرا قلبم آروم نمیشه

واقعا دل به دل راه داره؟

ممکنه اینقد من تو فکرشم و دلم خونه اونم به من فکر کنه؟

خستم...

داره میشه دوسال که رفته

یازده ساله میشناسمش

تو این یازده سال روزی نبوده که من بهش فکر نکرده باشم

خیلی دارم عذاب میکشم دیگه...

انقد از این احساس و سنگینی‌ش خستم که به مرگم راضیم

چیکار کنم خدا

خو درگیری...

خوددرگیری واحد n ام

چقد رو مخ خودم کار میکنم که بگم به جهنم بره گم شه اصلا

تلاش می‌کنم از تخت پادشاهی‌ش تو مغزم بلندش کنم حداقل

بشه وزیر یکم بی اهمیت شه واسم

وات؟

چی میشه بعدش؟

یهو سمت روبرویی مغزم میاد میگه ی چیزی رو یادت نرفته؟

بهت گفت منم آدمم منم مجبورم چاره ای جز ترکت ندارم

اگه چیزش بشه چی؟

اگه مریضیش بدتر بشه چی؟

اگه اونم مث تو دهنش سرویس شده باشه چی؟

و چی میشه بعد؟

برمیگرده میشینه رو تخت پادشاهی‌ش و واسش انواع تدارکات هم

آماده میشه

پروردگار من باید چ گوهی بخورم؟

چه باید کرد...

قبلا هر وقت یکیو میدیدم که مث خر تو گل گیر کرده مث الان خودم

میگفتم خودش نمیخواد حتما این همه راه و چاه

الان خودم خر که خوبه نمیدونم بگم مث چی گیر کردم

ده سال تموم از عمرم رو پای ی گاو حروم کردم به جای اینکه به فکر خودم

باشم به فکر آیندم باشم

به فکر ی کار درست و حسابی باشم

شدم ی لیسانسه ی بیکار که ده سال نشست پای ی گاو و اون گاو

هم آخرش رفت

و الان بیکار علاف شکست عشقی خورده ی مث سگ وابسته

افسرده نشستم تو خونه و همه اون کصخلایی که واسه چروندن گوسفندهم

انتخابشون نمیکردم ازم رد شدن

و من هم گه مالی کردم تو زندگیم

کاش حداقل از چشمم میوفتاد کاش حداقل ازش بدم میومد

نمیدونم چه گوهی باید بخورم من

نامردا...

ارتباط من با اطرافیانم اینطوریه که الان پیام بدن جواب میدم

ساعت 3 صب باشه چون خوابم بده احتمالا یکم بعد جواب میدم

1 ظهر باشه هرساعتی باشه نهایت نهایت‌ یکی دوساعت منتظر میمونه طرف

اونم اگه نصف شب باشه ها ساعات عادی نهایت چن دیقه

ولی خود خرشون الان پیام میدن جوابشونو در ثانیه میدم

اونا هم در ثانیه محو میشن یکی دوساعت بعد میان

اون وسطا کجا میرین؟

درسته من خرم

دلی خب شما هم خجالت بکشین یکم!