کاملا مسخره...

به خودم اومدم دیدم انقد استرس دارم که حتی نمیتونم حرف بزنم

اگه بگین چرا

باید بگم که ی پیامک اومده بود واسم که نوشته بود خودتونو ب زندان

تهران بزرگ تحویل بدید!

حالا چرا؟

چون گرمم بود و برق رفته بود و چن تا استوری طنز گذاشته بودم

حالا اگه بگین اینا واقعیه یا نه

باید بگم سطح طنز خواب های من با سروش صحت برابری میکنه 😂

و این داستان مال خوابم بود

قرار بود تو خوابم امروز برم تهران و خودم رو تحویل بدم 😂😂

و گفته بودن حتما پیراهن زرشکی بپوش

که با اونایی ک ب علت های دیگه اونجان قاطی نشی

یکی دو روز اینجا میمونی

تا حالت جا بیاد

بعد شایذ بتونی بری😂

و همین انقد تو خواب و اون زندگی ک تو خواب بدد

ب این داستان خندیدم و همزمان از ترس گریه کردم

ک بیدار شدم سرم درد میکرد

و متدجه شدم برق هم رفته

گرمم شده ک چسبیدم به هم😂

فک کنم ب خاطر همین این خوابو دیدم

واقعا مسخره بوووود

چقد همه بهم دلداری مبدادن

یکی هم تو خواب هم‌ التماسم می‌کرد

لباست عوض نکنی ی رنگ دیگه بپوشیا

شاید بلایی سرت بیارن😂😂😂

کمک خواستم...

تو پست قبلی ی سوال پرسیدم و واقعا نیازمند ب راهنمایی و کمک بودم

ولی از اونجایی که شانس من همیشه از تخم مرغ های پارسیرنگ

سرچشمه میگیره

نرفت تو بروز شده ها

و میدونم این یکی میره

پس ب یاری ی سسخل بشتابید!

جدی چ میکنید...

قطعا آدم هایی مثل من هستن که تا خرخره

گرفتار و گیر ی نفرن که به هیچ جای اون ی نفر هم نیستن

و غرور هم مانع خو تحقیری بیشترشون میشه مثل من

اگه هنوز نسل امثال من منقرض نشده

برای مقابله با دلتنگی و بی قراری وحشتناکی که سراغ آدم میاد

چیکار میکنین؟

واقعا خسته شدم و توان مقابله ندارم دیگه

کتاب /فیلم پیاده روی/موسیقی/تمیزکاری

همه اینا رو هم امتحان کردم

فایده نداشته!

غلطِ بنده...

سر سفره شام بودیم که در نهایت من و مادر نشستیم و داشتیم

حرف میزدیم حرف یکی از آشنا هاشد که به شدتتت آدم خوبیه

و واقعا دوسش دارم در واقع خانوادشون رو

دوست فامیلی هستن

گفتم کاش فلانی زن نداشت

گفت میخواستیش اگه نداشت؟ گفتم آره

گفت نمیخواستی

گفتم بخدا میخواستم

گفت نه بازم اون موقع از اینم ی ایراد میگرفتی مثل بقیه

گفتم نه بخدااا اینو میخواستم اگه زن نداشت

شاید چون یکم شبیه اونی که میخوامش و منو نمیخواد

و اینجا بود ک لقمه در گلوی مادر گیر کرد

و و میخواست با لنگ دمپایی مورد عنایت قرارم بده😂😂

حالا اون بنده خدا اصلا ب من میگه عمو

صرفا چون آدم خوبیه

و البته کمی شبیه به لاشیِ خودمه اینو گفتم

وگرنه ک قصد و غرضی ن نبوده و ن هست😂

30 سالگی...

میدونی کجا فهمیدم در آستانه ی 30 سالگیم البته ک یکی دوسال دیگه

مونده

اونجا که تمایلم به لباس های اسپرت و کفش های اسپرتی که

هر وقت میدیدم ردخور نداشت و جذبشون میشدم کم شد

و یهو مثل الان به خودم اومدم و دیدم که ی کفش پاشنه دار و ی لباس

خانمان بلند تنمه

و موهام رو مثل اوایل دهه بیست زندگیم نبستم!

و متاسفانه کمی غمگین شدم

چرا ک واقعا نشونه ی بالا رفتن سنه!

از پیری و گذر زمان میترسم

از 30 سالگی مثل مرگ میترسم!