داشتم به چند سال پیش فکر میکردم که چقد وضعمون خوب بوده

دم عیده و یادم اومد تا چند سال پیش 6 نفر بودیم 6 تامون

لباس کاامل بیرونی و تو خونه ای میخریدیم واسه عید

حتی جورابشو همه چیز می‌گرفتیم، آجیل، انواع میوه

اولین سال ک کم کم خریدا حذف شد سالی بود که پسته گرون شد

حوالی 93 ‌/94 فک کنم

پسته حذف شد و دست و پا شکسته واسه عید خرید کردیم همه

کم کم هر سال ی چیزی از خریدا کم شد

تا رسید ب الان که هیچ کس هیچ حرفی از خرید چیزی نمیزنه

چون تا چیزی به شدت ضروری نشه کسی چیزی نمیخوره

من مامانم میگم یچی بخر اون ب من میگه

ب داداش میگم اون ب بابا میگه و هیچ کدوم چیزی نمیخریم

حتی تو خورد و خوراک هم موندیم!

یکم میوه یکی از دوستان خانوادگی سوغات آورد عصری

بابا نگاش کرذ گفت نمیتونم میوه بخرمم واسه عید ک میخوایم بریم

اونجا (پایین میگم اونجا کجاست)

قلبم درد گرفت

گفتم همینا میمونن بابا میوه نمیخوریم ک

گفت ینی تا اون موقع میمونن گفتم آره بابا ولش کن

چقد باید واسه ی پدر و سرپرست خانوار سخت باشه

که ی زمانی مایحتاج خانوادش رو تمام و کمال میتونسته تهیه کنه

و الان توی خورد و خوراکش هم مونده

حالا اونجا کجاست؟ شاید فک کنین ی جای باکلاسه

نه عزیزانم ی روستای دور که اگه بارون بزنه یکم سرسبز میشه

و خونه پدری پدر بزرگ ک با لگد محکم بزنی ب دیوار‌ش میریزه روت!

بر پدر و کس و کارتون لعنت که زندگی هممون رو سیاه کردین و شرمندمون

کردین...