همیشه دختر خوب خانواده بودم

خواهر خوب واسه خواهر و برادرام

همیشه سعی کردم یجوری رفتار کنم که مامان بابام ازم ناامید نشن

و در واقع نمیدونم شروع این مدل رفتارم از چه سنی بوده از ترس

از برخوردشون بوده یا از احترام یا شخصیت خودم این بوده

یا بعدا تبدیل به شخصیتم شده

خواهر کوچیکه بودم و همیشه گند زدنای بزرگترم رو باید جمع میکردم

هیچوقت گند زدنای اونا تموم نشد که وقتی باشه من کاری کنم

که نیاز باشه بهم کمک کنن

نشخوار فکری استفراغ روانی اونا همیشه واسه من بوده

همیشه تو جمع 6 نفره خانواده یه گوشه نشسته بودم و شاهد و شنونده

دعوای بین پدر و مادر و خواهر و برادر بزرگتری بودم که اشتباهات

خرکی میکردن و گردن نمیگرفتن

و برام عبرت میشدن که هیچوقت دست از پا خطا نکنم

که شدم فرزند صالح مامان بابام

که اونم جدیدا به علت ضعف شدید اعصاب و روانم احتمالا نباشم

اصلا یادم نمیاد تا بحال کاری کرده باشم که به خاطرش سرم داد زده باشن

چون هم خودم نخواستم هم ترسیدم که کاری کنم

حتی زمانی که فضای هر گونه فعالیتی واسم فراهم بود و نمیفهمیدن

هم کاری نکردم!

ولی به اندازه تک تک موهای سرم شاهد بالا رفتن صدا و بی احترامی

خواهر و برادرام به مامان بابام بودم

و البته متقابلش

خسته شدم انقد که توی این محیط متشنج زندگی کردم!

که حتی وقتی همه چی آروم هم هست بازم استرس دارم

دائم الاسترسم

هیچ کاری برای زندگیم نکردم

هیچی...

26 سالگی پر از خالی

پر از روزای بیهوده و پوچ و حس بیهودگی

انقد بدبخت بودم که حتی نمیخواستم خرج بزارم رو دست بابا

سالها ی کلاسو که ضروری بود رفتنش عقب مینداختم تا بالاخره

یعد 4 سال امسال دورش رو رفتم

هرچند واسم بی خاصیت موند!

حتی واسه خرید یه پچ پچ 16 تومنی تو ذهن خودم‌ برنامه میریزم

که هقته پیش خریدم الان نخرم

ن که بابام نده، نه اصلا

اگه بخوام حتی لباس تنش هم میفروشه واسم جور میکنه

خودم نمیتونم بخوام

واسم مثل مردن و زنده شدنه

ولی بقیه اعضای خانواده راحت...

5 تومن شهریه دانشگاه داد

3 تومن لباس گرفت

دوتومن کفش گرفت

همین امشب ماشین صفر کیلومتری که 10 روزه اومده

زد تو جدول و رید توش چقد خرج تراشت

روزانه nتومن خرج میکنه

بدون اینکه فکر کنه

بابام ی بازنشستس به جز منم آدم تو خونه هست

یکم مراعات کنم

زبونش هم درازه و فوق العاده بی ادب و پر توقع

بعد من آخرین کفشی که خریدم مرداد سال قبل بوده

با اینکه لازم دارم

روم نمیشه بخدا ردم نمیشه

عصر یه کیلو موز میخواستم بخرم باهاش کیک بپزم

رنج قیمت 70 بود

یکم که تو مسیر رفتم

گفتم حالا کیک هم پختم که چی

ولش کردم و نخریدم

تنهام...

خیلی زیاد تنهام

هیچی این تنهاییم رو پر نمیکنه

ی خواهر تو خانواده بود که درک میکرو از جون و دل مایه میذاشت

اونم دوساله زیر خاکه

یه عشق کوفتی داشتم که یک ماه بودش دوماه خودشو اف می‌کرد

اونم یک سال و نیمه ترکم کرده

همه دوستام یا سرکارن

یا ازدواج کردن

فقط من دارم واسه بقا میجنگم

و هیچ گوهی نشدم

خستم پروردگار...