خیانت...
امروز داشتم میگفتن بچه که بودم حدودا 3 ساله ی روز صب که از
خواب بیدار میشم میزنم زیر گریه میگم که بابا با ی خانم لباس قرمزی بود
گفتن شاید خواب دیدم
و گذشته
و الان توی سن بزرگسالی که خودم شاهد خیانت بابام هستم و نمیتونم
هیچیم بگم و هیچی به رو نمیارم
فکرم رفت سمت اینکه شاید اون موقع هم بابام رو واقعا دیده بودم
و ی خواب نبوده!
شاید به همین خاطر همیشه میترسیدم بابام با کسی حرف بزنه!
و واقعا میزد و میزنه!
شاید ب همین خاطر همیشه میترسیدم طرفم بره و با کس دیگه حرف بزنه
که رفت
ولی حرف زدنش نمیدونم!
خیانت کثیف ترین کاریه ک آدم میتونه بکنه!
دلم واسه مامانم میسوزه!
بت بابام ک تو مغزم بود و میپرستیدمش
شکسته!
+ نوشته شده در پنجشنبه بیستم دی ۱۴۰۳ ساعت 21:33 توسط گلی
|