حماقت...
حماقت یا عشق؟
نمیدونم چی میشه اسمشو گذاشت
که تموم بیرون رفتن هام رو پیاده میرم که شاید اتفاقی تو خیابون ببینمش
اونم مسیر طولانی
الان تو یکی از همون مسیر ها و اصلیش دارم راه میرم
فقط واسه اینکه ی ثانیه شاید جلو در خونشون ببینمش
حدود 11 کیلومتر راه میرم و در آخر هم مثل الان فقط ماشینش رو میبینم
و تپش قلب میگیرم و خودش رو نمیبینم
این دیگه عشق نیست
این تهی بود سر از مغزه!
خدایا باید چیکار کنم اخرش
+ نوشته شده در پنجشنبه هجدهم بهمن ۱۴۰۳ ساعت 17:29 توسط گلی
|