پر از احساسات بدم الان

غم، حسرت، عقده همه چی

و چیزایی که میخوام بنویسم خدا شاهده حسودی نیست

ولی چیزاییه که منم میتونستم باشم ولی نشد

با یکی از دوستام داشتم حرف میزدم آخر ماه عقدشه درسته سنتیه

ولی تقریبا تنها بازمانده از جمع دوستام بود که ازدواج نکرده بود

و من و یکی دیگه فقط موندیم

من واقعا آدم شوهری نیستم ولی حق من نبود که کسی که ده سال

عاشقش بودم ولم کنه که الان هرکی حرف ازدواج میزنه گریم بگیره

با تصور اینکه اگه نمیرید تو همه چی ماهم امسال ازدواج میکردیم!

یا اینکه اون دوستم که سرکاره و ازدواج خم. کرده و هیچ دغدغه ای

واسه رفتن به عقد این دوست مشترکمون نداره

نه واسه رفت و آمدش نه بعد مالیش

ولی من الان پر از دغدغه و مشکلات شخصیتیم

اینکه پول ندارم و روم نمیشه از بابام بگیرم چون میدونه اوضامون خراب

شده

و عقد دوستمم یه شهر دیگه س سه ساعت فاصله اس

هدیه اش هست رفت و آمدم هست و خیلی چیزای دیگه

و من واقعا سخته واسم

نمیدونم چیکار کنم فعلا گفتم که میام اگه بتونم

و دوستمم به خاطر همین اگه ای که گفتم دعوام کرد و دلخور شد

و من نمیتونم بگم که من با خانوادم سقوط کردیم تو ی چاه عمیق...

چیکار باید بکنم

چرا نمیشه چرا هیچی درست نمیشه...

خسته ام از این زندگی بخدا

یا اون یکی دوستم که از بچگی باهم دوست بودیم

زد و سه سال پیش اتفاقی با فامیلای طرف من ازدواج کرد

و الان بعد مدت ها پیام داد و داشت دربارش حرف میزد

اینکه من چند سال پیش با خواهرم دوستامو می‌بردیم دور دور

ولی الان خودم علیرغم اینکه گواهی نامه دارم نمیتونم رانندگی کنم

چون وقفه افتاد و بعدشم از ترس اینکه ماشینو نزنم به جایی که خرج

نزارم رو دست بابام سوار نشوم و ی بار ب ترسم غلبه کردم

که اونم تو محل طرفم کوبیدم ب یه ماشینی و بعد اون

بابام دیگه نگفت بشین پشت فرمون که دستت راه بیوفته

گریه دارم

هوار هوار گریه دارم

خسته شدم

دلم میخواد برم پیش خواهرم تو اون قبرستون بخوابم!

4 ساله راکد تو خونه نشستم ن کار واسم پیدا شد ن کلاسی چیزی بود

که برم

در واقع کلاس بود ولی همش گفتم از ماه دیگه از ماه دیگه

که پول ندم و نمیگفتم چرا نمیرم

همش دارم عقب عقب میرم

و همه اونایی که باهام بودن یا ازم عقب تر بودن ازم رد شدن

حس بی خاصیتی دارم اصلا

خاصیتم چیه واقعا؟

ی جارو میزنم خونه رو یه ظرف میشورم و یکم جمالی دیگه

ک اونم مامانم همیشه ناراضی که کم کردم یا کامل نبوده

خستم بخدا

لعنت به بی پولی

لعنت به این زندگی

لعنت به این مملکت

به همه چی

ی زمانی از همه جلو تر بودیم

ولی الان هرکاری میکنیم انگار رو تردمیل میدوییم بی خاصیت

و درجا زدن

کاش درجا بود فقط عقب عقب میریم

داداشم تختش شکست برد گذاشتش انبار

و میدونم دیگه تخت نمیخره

چون پولش جاهای دیگه لازمه

هرکی پیشرفت میکنه ما فقط عقبگرد...

بعضی وقتا دلم میخواد به خاطر همین چیزا خطمو عوض کنم

از همه شبکه های مجازی برم

که ارتباط نداشته باشم که عذاب بکشم

ولی از تنهایی میترسم

کاش حداقل خواهرم زنده بود سر اون غر میزدم

خیلی خستم

خیلی زیاد

دختر داییم میگه میخوام بیام خونتون چن روز پیشت

خودش شاغله در واقع هیچ آدم بیکاری تو فامیل ما نیست فقط منم

اونا هم زرنگیشون نیست از پارتیه که برده سرکار وگرنه

من هم درسم بهتر بود هم رشتم هم دولتی خوندم

ولی واسه من هیچکاری نکردن

این دختر دایی هم ک میگه میام من ب جا اینکه فکر کنم

خوش میگذره همش تو ذهنمه بردمش بیرون جی بخرم واسش بخوره

فلان چیز خرجش اینقد میشه

فلان غذا فلان کوفت

خسته شدم والا

دیگه کشش ندارم

کاش ی راه فراری بود